ابله مرغان
وای مامان جون بدترین روزای زندگیم این چند روز بود اسرا خانم از بس خودت رو به
دختر عموت پارمیس چسپوندی تا اخر ابله مرغون لعنتی رو گرفتی و بعد از چند رو
علاامش که تب یود نمایان شد و غذا نخوردنت شروع شد شبش خواب نرفتی و من و بابا
نوبتی بغلت می کردیم و تو خونه دورت می دادیم البته بابا گفت دونه های روی پات ابله
مرغونه ولی من باور نمی کردم صبح بردیمت دکتر و بله ابله مرغون گرفته بودی ولی
دکتر گفت بخواطر بچه بودنت راحت تر خوب میشی و جای ابله ها هم نمی مونه خدا
رو شکر فقط پاهات در اورد و به بدنت نرسید و داروات رو قطع کردم خدا رو شکر
العان حالت بهتره شام هم سوپت رو راحت خوردی عزیز دلم امیدوارم دیگه هیچ وقت
مریض نشی
دوست دارم دخترم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی